مامانی فری و مرساناجون

دل نوشته ای برای مرسانا قشنگم

  مرسانا  عزیزم این یادگاری رو تقدیم میکنم بتو گلم تا قدر لحظه های عمر و زندگیت رو بیشتر بدونی و غنیمت بشماری و همیشه با خوندنش یاد من باشی   زندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است و تو در آن غرق … این تابلو را به دیوار اتاق مى‌زنى آن قالیچه را جلو پلكان مى‌اندازى راهرو را جارو مى‌كنى مبل‌ها به هم ریخته است، مهمان‌ها دارند مى‌رسند و هنوز لباس عوض نكرده‌اى، در آشپزخانه واویلاست و هنوز هم كارهایت مانده است یكی از مهمان‌ها كه الان مى‌آید نكته‌بین و بهانه‌گیر و حسود و چهار چشمى همه چیز را مى‌پاید … از این اتاق به آن اتاق سر مى‌كشى، از حیاط به توى ...
7 آبان 1392